بیگانه ــ ۲۰ اسفند ۹۷؛ ۱۰ ق.ظ
احساسِ تهیبودگی میکنم. هرچقدر که از زندگی نوشتهام، حالا که فکرش را میکنم هیچ چیزی ازش نمیدانم. هرچقدر که خواندهام، حالا که فکرش را میکنم، میبینم هیچچیزی بهم اضافه نکردهاند؛ تنها از من کاستهاند ـ تهیتر ام کردهاند. من با هر نوشتی و خواندنی مدام در پیِ نفیِ هر اندیشه و هر جایگاه و هر ارزشی بودم و یکسره داشتهام روندِ تهیشدنم را تسریع میکردم. حالا که به خودم نگاه میکنم میبینم در من بیگانهایست که روزبهروز تنهاتر میشود و در انزوایی تمامعیار فرو میرود. بیگانهای که حتّی از مواجهه با خودش هم فرار میکند تا در بیگانگیاش، غریبانه تنها باقی بماند.
سِ مرگ ــ ۲۲ اسفند ۹۷؛ ۱۱:۴۵ ب.ظ
در پسِ این سِ وحشتناکِ ملالانگیز غمی عظیم نهفته است، که از من میپرسد. از مرگ، از زندگی، از رنج، از ریشهها، از رویاها، از واقعیت. از من میپرسد و من سکوتِ بیپایانم را نثارش میکنم. به نقطهها خیره میشوم، و خیره میمانم. سکوت. س. سکوت میکنم و با سکوتم میفهمانم که سکوت کند و در خلسۀ سِ بیهودگی از خیرهشدن به نقطهها لذت ببرد. که نپرسد و بگذارد غم در مرگِ مدامِ لحظهها به خواب فرو رفته باشد و کابوسِ خندیدن ببیند.
نفس کشیدن ــ ۲۳ اسفند ۹۷؛ ۶ ق.ظ
در سنگینیِ خفقانآورِ سِ وحشیانۀ این لحظههای تاریک، وقتی که به ستوه میآیی از بیداری و از نفسکشیدن، درمییابی هنوز چیزی در درونت به قوتِ خود باقیست. چیزی هست. چیزی هست که با اینهمه، به زندگی معتقدت نگه داشته است. چیزی که آن سِ سنگین را میشکند و غم را بیدار میکند، و تو در زلالِ اشکهای بیپایان، زندگی را در خودت میبینی. آخرین دلیلِ نفسکشیدن را. دوستداشتن را، در خودت میبینی. لبخندِ خیسِاشک را. و سبک میشوی. آرامْ سبک، نفس میکشی.
درباره این سایت